به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۶

نامه ی سی و هفتم محمد نوری زاد به رهبر

شکایت رهبر از اصلاح طلبان
من در این که یک روز شما را کشان کشان به محاکمه می برند، ذره ای تردید ندارم. آن روزِ مبارک و البته دهشتناک، حتماً در چند قدمی است. وگرنه، اگر قرار بود آدمها، با همان گامی که پای بر سر مردم می نهند، پای بر بهشت آرزوهای خود نهند، هست و نیستِ این هستی چه پوک می نمود. بله شما را که از هول موشکافیِ قاضیان فهیم و منصف و درست اندیش، نای راه رفتن نیست، کشان کشان می آورند و در جایگاه پاسخگویی می نشانند و به شما می گویند: آقای سیدعلی خامنه ای، گرچه پرونده ی شما بسیار بسیار سنگین و خونین است، ما را اما هیچ ملالی از واشکافیِ این پرونده ی قطور نیست.

سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیت الله خامنه ای
یک: من در این که یک روز شما را کشان کشان به محاکمه می برند، ذره ای تردید ندارم. آن روزِ مبارک و البته دهشتناک، حتماً در چند قدمی است. وگرنه، اگر قرار بود آدمها، با همان گامی که پای بر سر مردم می نهند، پای بر بهشت آرزوهای خود نهند، هست و نیستِ این هستی چه پوک می نمود. بله شما را که از هول موشکافیِ قاضیان فهیم و منصف و درست اندیش، نای راه رفتن نیست، کشان کشان می آورند و در جایگاه پاسخگویی می نشانند و به شما می گویند: آقای سیدعلی خامنه ای، گرچه پرونده ی شما بسیار بسیار سنگین و خونین است، ما را اما هیچ ملالی از واشکافیِ این پرونده ی قطور نیست. رییس دادگاه در گام نخست و با اشاره به شما، به منشی اش می گوید: خلاصه ای از پرونده ی ایشان را نشان خودشان بدهید. و شما بچشم خود شمارگانی از فاجعه هایی را می بینید که با امضای شما و با اراده ی شما بر آمده و آرامش و زندگی و آبرویِ بسیاری از مردمان را روفته و نابود کرده است.

دو: عرق سردی بر پیشانیِ شما می نشیند. شما اما نباید قافیه را ببازید. با خیال این که جنسِ قاضیان محکمه، از جنس اطرافیان خمیرگون و مجیزگوی هماره ی شماست، طلبکارانه فریاد بر می آورید: من شیعه را در جهان گسترانیدم و بلند آوازه کردم. سکوتی اما در می گیرد. رییس محکمه و منشیان و شاکیان و حاضران، به ارتعاش سرانگشتان شما و لب های لرزان شما می نگرند. حجم سنگینِ سکوتی که بر فضای محکمه می نشیند، شما را معلوم می کند که سخنِ مفتِ شیعه گستریِ خویش به دیوار کوفته اید. شاکیانِ شما میلیونها پیر و جوانی ست که مستقیم و غیر مستقیم از شما آسیب دیده اند و دار و ندارشان به اراده ی شما و اطرافیان و مأموران و گماشتگان شما محو و ناپیدا شده. هر یک، با گام هایی آرام و مطمئن به جایگاه دادخواهی می روند و شکایت خود را ریز به ریز وا می شکافند. و شما با هر کلام شاکیان در خود فرو می میرید و باز از نو سر بر می آورید و از خود می پرسید: این دادگاه را مگر خستگی نیست؟ و مگر پایانی نیست؟ این چه دادگاهی است که بی هیچ شتابی به همه ی اطوار من سر فرو می برد و سهم مرا در خسارت ها بیرون می کشد؟

سه: سخن شاکیان که به پایان می رسد، نوبت به شما می دهند. تا مگر سخنی بگویید و از خود دفاعی بکنید. شما را اما مگر دفاعی نیز هست؟ دادگاهِ دقیق و موشکاف، دستِ شما را رو کرده است و شما را راه گریزی باقی نگذارده. با این همه اما بر می خیزید و با صدایی که نرم نرم طعمی از طلبکاری به جانِ جوهرِ خود می افشاند، رو به رییس دادگاه و حاضران و شاکیان می گویید: آقای رییس، مردان و زنان، دختران و پسران و کودکانی که از من بدین دادگاه شکایت آورده اید، من طلبه ای بودم بی نشان. که خود را به رنگ محمد و علی می آراستم و با همین رنگ، به کانونی از عواطف و بی خردیِ مردم نفوذ می کردم و نان خود و زن و بچه ام را از همین کانون عاطفه بر می داشتم. 

چهار: ناگهان دیدم درها و تخته ها بهم خوردند و انقلابی شد و من شدم رییس جمهور و بعدش شدم رهبر. منی که در اداره و تأمینِ مایحتاج خانواده ی خویش درمانده بودم، ناگهان اداره و تأمین خانواده های یک مملکتِ بزرگ با من شد. بی هیچ تجربه ای و بی هیچ درکی از هزار توی علمِ اداره. انتخاب و برکشیدن من به رهبری، نخستین جفای دوستانی بود که با مطرح شدنِ من، رونقِ بساط خود می کاویدند. من آخوند بودم و با برآمدنِ من، چنان نانی به سفره ی آخوندهای همجوار انداخته می شد که تاریخ بخود ندیده بود. رشته های این برخورداری بجایی کشانده شد که: من چرب و شیرینِ سفره ی آنان را می آراستم، و آنان در تعریف و تمجید من از هم سبقت می گرفتند. کار بجایی کشانده شد که من دیدم از فرطِ بزرگنماییِ دوستان، پاهایم کم کم از زمین کنده می شود و من قدیسی می شوم از جنس آسمان. که شدم نیز. بله، من آسمانی شدم. بهتر بگویم: مرا آسمانی کردند. جوری که جماعتی، غذای نیمخوردِ مرا از هم می ربودند و جای پایِ عبورِ مرا می لیسیدند.

پنج: آقای رییس، خانمها و آقایان، پنج طایفه بر من جفا کردند و کار من بدین قهقرا کشاندند. نخستینش: اصلاح طلبان. که با هر انتقادی که در خفا از من می کردند، هزار پیکِ چاکری به سراغ من می فرستادند که: ما هوادار توییم و از تو دست نمی کشیم. تو باش و هوای ما را نیز داشته باش. بعدش؟ اصولگرایان. که خمیرِ دست من بودند و هیچ اراده ای جز خاکساری نداشتند. بلندای شخصیت اینان، فرش گونگی بود. که زیر پای من پهن می شدند تا من لقمه ای در کاسه هایشان بیندازم. که نیک نیز انداختم. پروارشان کردم خدا وکیلی. بعدش؟ سرداران و بسیجیان و قاضیان. که برای گسترش خواسته های من فضا می پرداختند و ترس مرا بجان مردم می انداختند. خودشان البته از سفره ی همین ترس، کاسبی ها بکار بستند و بار خود بستند. بعدش؟ مردمی که از من آسمان می خواستند. این مردم بچشم خود می دیدند که چیزی در من بجز رقیب روبی و آرمان های پرخسارتِ شیعه گستری نیست اما خودشان با دست و سرمایه ی خودشان در میانه های آسمان تختی از چاکری برای من ساخته بودند و به من می گفتند: شما همینجا بنشین و کاری نداشته باش جز کیف کردن و دستور دادن. پنجمین؟ خودم. که با بضاعتی که نداشتم، اندازه ی خود از کف دادم و به باوری در افتادم که: بله، لابد من کسی بوده و هستم که دیگران از من آسمان می خواهند و جملگی سینه چاک من اند.

شش: آقای رییس، اعضای محترم هیأت منصفه، من خود می دانم که رشته های کار از دست رفته و کار من به دشواری می انجامد، اما شما را به هر چه که باور دارید، نیک قضاوت کنید: اگر نبودند این چهار پیکری که پیکر پنجم را بر فرق مردم ایران و منطقه کوفتند، آیا مرا کار بدینجای باریک می کشید؟ من از اصولگرایان و سرداران و بسیجیان و قاضیان و جماعتِ شیدای خود، انتظاری جز ریزه خواری و فرمانبرداری نداشتم، اما این اصلاح طلبان که پرچم اصلاح و نقد و پاکسازی و درستکاری و نیک نگری علم کرده بودند، چرا از ترسِ من دم فرو بستند و چاکری پیشه کردند؟ 

هفت: بله رهبر گرامی، این دادگاهی است که من – محمد نوری زاد – باور دارم حتماً در بزنگاه این دنیا و آن دنیا پیشِ روی شما و طرفداران بپا می شود. من هرچه در این نامه آورده ام، برگرفته از قرآنی است که شما سخت بدان معتقدید. نامه ی اعمال شما را بدست تان می دهند تا خود قضاوت کنید. این که چه ها که نکرده اید با این مردم. تیتر درشتِ نامه ی اعمال شما این است: آقای خامنه ای، یادتان باشد که شما برای ماندن درجایگاه رهبری و بقای نظام تان، آدم کشته اید. آدم کشته اید. آدم کشته اید. آدم کشته اید. آدم کشته اید.

هشت: می گویم: بله، چاکران شما کاری جز چاکری ندارند. آنان چاکری می کنند تا شما لقمه ای در کاسه هایشان بیندازید. که نیک نیز انداخته اید تا کنون. اما درست می گویید که ای بسا انتظارتان از اصلاح طلبان این باشد که اینان چرا چاکری پیشه کرده اند؟ اینان چرا در برابر افزون طلبی های شما سینه سپر نکرده اند و تا پای جان با شما و کارهای خلاف شما در نیفتاده اند و ترجیح بر این بسته اند که: بترسند، اما در کنار سفره ی شما باشند.

نه: من در دادگاه این دنیایی و آن دنیایی، شما را می بینم که می برندتان و همزمان شما فریاد می کشید: آهای اصلاح طلبان، نفرین بر شما که با من چاکری کردید. نفرین بر شما که با من در نیفتادید. نفرین بر شما که با هر درشتیِ من، با من به نرمی سخن گفتید و جز ابراز چاکری کاری نکردید. و فریاد می زنید: ای مردم، ای شاکیان، من اگر مقصرم، از چاکرانم انتظاری نیست، اینان که نقاب اصلاح طلبی به صورت نشانده اند چرا چاکری کردند و دست مرا در فزونخواهی ها و خطا کاری ها واگشودند؟
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnoorizaad@gmail.comمحمد نوری زاد
بیست و چهار شهریور نود و شش – تهران