به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۶

قدرت ادبيات

«بالزاك و خياط كوچولوي چيني» عنوان رماني است از داي سيجي كه اين‌روزها با ترجمه الهه هاشمي در نشر روزبهان به‌چاپ رسيده است. 
داي سيجي نويسنده و فيلم‌ساز چيني اما فرانسوي‌زبان است و اين رمان را در سال ٢٠٠١ در انتشارات گاليمار منتشر كرد و با استقبال خوبي هم مواجه شد. 
همچنين كمي بعد از انتشار كتاب فيلمي سينمايي هم با اقتباس از اين رمان و به كارگرداني خود داي سيجي ساخته شد. 
«بالزاك و خياط كوچولوي چيني» روايت قصه‌پردازي ماهر است كه مي‌تواند مخاطبانش را جذب خود كند. 
مترجم كتاب در بخشي از مقدمه‌اش نوشته: «آنچه داي سيجي روايت مي‌كند اغلب بسيار تلخ و ناگوار است اما او با شگردهاي خود و با روايتي طنزگونه زندگي دشوار شخصيت‌هايش را تعريف مي‌كند. 
بخش اعظم آنچه بر راوي و دوستش لوئو مي‌گذرد، سرگذشت شخصي نويسنده است. او خود نيز قرباني انقلاب فرهنگي و بازپروري در دوره حكومت مائوتسه تونگ بوده است. 
رمان بستري تاريخي- سياسي دارد و مائو شخصيت منفي پشت‌پرده‌اي است كه هرچه بر سر شخصيت‌ها آمده است و مي‌آيد به‌خاطر نظريه‌پردازي‌هاي اوست. 
ولي بااين‌حال، مضمون اصلي رمان نه سياست‌هاي مائوست، نه انقلاب فرهنگي و نه بازپروري جوانان چيني.» 

«بالزاك و خياط كوچولوي چيني» را مي‌توان داستاني عاشقانه دانست كه با پس‌زمينه‌اي تاريخي روايت شده است. اين رمان را همچنين مي‌توان كتابي درباره كتاب‌ها يا به قول نويسنده‌اش اداي احترامي به ادبيات دانست.
 با وقوع انقلاب فرهنگي در چين، آثار ادبي با كنترل سفت‌وسختي امكان انتشار داشتند و سانسور زيادي در برابر توليدات ادبي قرار داشت. 
داي سيجي در اين رمانش درواقع همين ممنوعيت‌ها را دستمايه نوشتن قرار داده و با طنزي تلخ از زندگي سخت مردم و به‌خصوص جوانان در اين دوران نوشته است. 
طنز يكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي رمان داي سيجي است. همچنين مي‌توان تاثيرات فيلمساز بودن داي سيجي را در اين رمانش ديد چراكه در روايت او از برخي تكنيك‌هاي سينمايي استفاده شده است. 
در بخشي از رمان مي‌خوانيم: «كدخداي ده – كه تقريبا پنجاه سال داشت- وسط اتاق، نزديك اجاق زغالي روشني چهارزانو نشسته بود كه توي زمين كنده شده بود و ويولون مرا وارسي مي‌كرد. 
در ميان باروبنه دو پسر شهري – اسمي كه دهاتي‌ها روي من و لوئو گذاشته بودند- اين تنها وسيله‌اي بود كه رنگ‌ورويي عجيب‌وغريب داشت و بوي تمدن مي‌داد؛ چيزي كه سوء‌ظن دهاتي‌ها را برمي‌انگيخت. 
يكي از آنها با چراغي نفتي نزديك شد تا شناسايي آن وسيله آسان‌تر شود. 
كدخدا ويولون را عمودي بالا برد و مثل يك مامور گمرك دقيق كه به دنبال مواد مخدر مي‌گردد، به‌دقت سوراخ سياه جعبه را نگاه كرد.
چشمم به سه قطره خون در چشم چپش افتاد؛ يكي بزرگ و دوتا كوچك و همگي به رنگ قرمز تند. 
كدخدا ويولون را تا جلو چشمانش بالا برد و ديوانه‌وار تكانش داد؛ انگار انتظار داشت چيزي از اعماق سياه جعبه صدادار بيرون بيفتد. احساس مي‌كردم الان است كه سيم‌ها پاره و زهوارها قطعه‌قطعه به اطراف پرتاب شوند.

 تقريبا همه اهالي ده آنجا بودند. در طبقه پايين خانه‌اي كه روي تيرك‌هاي چوبي ساخته شده و در قله كوه گم شده بود...».

روزنامه شرق